مولای من سلام .
با این جمعه که مقارن است با بیست و ششم مهرماه نود و هشت، از راه ِندانی که پیش روست، سیصد و شصت عمود آمدهام و خدا داند چند عمود دیگر عمر مجال میدهد. اما میگویند از عمود هزار و چهارصد و هفت، بارگاه حضرت ِعمو عیان میشود و چه خوش است، آن رسیدن، در سرانجام راهی که به سختی طی میشود. تصورش جنت است. یک عمر جان به لب رسیده باشد و ناگاه برسیم به آن عمود که عمو مشک به دست دارد . به دست دارد؟
یا مرهم . یا مرهم . یا مرهم
اکنون دقایق نخستین ِاربعین است و ما زیر سقف رخوت نه جامانده، بلکه فروماندهایم. آنجا که مقصد حضرت ِ حسین است؛ این نرفتهای معذور نیست. در فراخوان جد شهید، هر ماندنی غیبت ناموجه است. از پای فتاده سرنگون باید رفت . خاک بر سر هر مشغولی که شغلش از مشعل روشنتر بود و ماند تا به کار ماندهاش برسد. خاک بر سر هر درد و مریضی و ناسلامتی که آنچنان باورش داشتیم که از شتافدن به سوی شفاءالصدور و درمان ِدرمانها ما را باز داشت. خاک بر سر هر توجیهی، که عقل معاشی را در ساحتی به صدارت نشاند که عقل معادی ِاولیا در آن لنگ است
حضرت ِبابا
به قول حافظ
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
در غریبی و فراغ و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
مانند کودکی که در قهر فرو رفته، هرچه میدهند نمیگیرد. هرچه پیش رویش مینهند پس میزند. هرچه مقابلش میگذارند، میگذرد! همه جانم را چنان قهری فراگرفته که نمیدانم با چه باید آشتی بسازم! نه از غیر، که من از خود نیز عاجزم و از خویشتن نیز پناهنده به شمایم
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
آقاجانم، احوال ما آنقدرها که نشان میدهیم، خوب نیست! با قلب فسرده از نشاط و امید و زندگی مینویسیم گویی که حَلَب زنگ زدهای را آب طلا زده ایم. کیمیاگری کنید که عمر بی درنگ در گذر است
دل ,پیر ,فراغ ,غم ,غریبی ,شدمدر ,غریبی و ,غم دل ,دل پیر ,و غم ,و فراغ
درباره این سایت